(( از روی پلک شب))
شب سرشاری بود
رود از پای صنوبرها، تا فراترها می رفت.
دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود..
در بلندی ها، ما
دورها گم، سطح ها شسته، و نگاه از همه شب نازک تر.
دست هایت، ساقه سبز پیامی را می داد به من
و سفالینه ی انس، با نفس هایت آهسته ترک می خورد
و تپش هامان می ریخت به سنگ.
از شرابی دیرین، شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب، روی رفتارت.
تو شگرف، تو رها، و برازنده خاک...
فرصت سبز حیات، به هوای خنک کوهستان می پیوست...
سایه ها بر می گشت.
و هنوز، در راه نسیم،
پونه هایی که تکان می خورد،
جذبه هایی که بهم می ریخت...
(سهراب سپهری)
از هشت کتاب سهراب..انتشارات طهوری.. چاپ سال 1379..صفحه 334..

زلزله

بنام خدا
زلزله اخیر شهرستان بم یک بار دیگر رشادت و از خود گذشتگی ملت غیور ایران را نشان داد.
به مردم داغدار این شهرستان و ملت ایران تسلیت میگویم و از خداوند شفای عاجل برای مجروحین و صبر برای بازماندگان این حادثه از خداوند خواستارم.

بنام خدا

در این دنیای بی حاصل چرا مغرور میگردی
سلیمان گر شوی آخر نصیب گور میگردی